پارت بیست و نه

ساخت وبلاگ
#part29


مامان با لبخند به سمتم اومد و من هم خرید هایی که دستم بود رو روی زمین گذاشتم و بغلش کردم...
مامان:کجا بودی تو  دلم هزار راه رفت...گفتم نکنه خدایی نکرده اتفافی براتون افتاده...
-میدونی که شادی خیلی سخت پسنده هی از این پاساژ به اون پاساژ اخرش پادرد گرفتم از دستش..
خوشم میاد هیچ چیزُ به گردن نگرفتم و همه چیز و انداختم تو پاچه شادی...
میخواستم از این حال و هوا درش بیارم برای همین گفتم:
-ریحانه جون گل چیکار میکنه؟
مامان:هیچی بعد اینکه تو رفتی با راحله و مهرانه جون رفتیم استخر یکم حال و هوامون عوضشه...
-ای شیطون...ولی خوب کاری کردی هروقت دیگه ای هم حوصلت سر رفت بگو اصلن خودم باهات میام...وبعد گونشو یک ماچ گنده کردم...و بعد به خواست مامان خرید هامو نشونش دادمُ کلی از سلیقم تعریف کردُ منم خر کیف شدم
*******

یک هفتست که کلاس ها شروع شده بود...روز اول با ورودم به یونی یک حس خوبی داشتم که از اول تااخر مثل اسکلا لبخند رو لبم بود و شادی هم به این حالتم میخندید..واقعا هیچ وقت انقدر جدی به ایندم فکر نکردم و الان که تو این موقعیت قرار گرفتم میتونم درک کنم که چقدر گاو بودم...
.
.
یک چند وقتیه که دوباره دیر کردن های بابا شروع شده و درضمن مشکوک تر از همه نگرانی مامان و بی حوصلگی مسیحه...نمیدونم چرا کسی چیزی به من نمیگه اوضاع خونه خیلی خوب نیست و هرکس سرش تو لاک خودشه...از هرکدوم هم میپرسم طبق معمول جواب های تکراری میشنوم...ناراحتم از اینکه چرا اگه مشکلی هست نمیخوان اونُ باهم تقسیم کنیم شاید بشه حلش کرد☹
با اینکه برای خوابیدن یکم زود بود ولی با اعصاب خراب به اجبار  به خواب رفتم...
بخاطر تشنگی از خواب بیدارشدم طبق عادت همیشگیم توی اتاق یک لیوان اب میزارم که تشنم شد بخورم ولی هرچی نگاه کردم لیوانی پیدا نکردم..اوووف فکر کنم یادم رفت بیارم...خواستم بیخیالش بشم  ولی دیدم تحمل تشنه بودنُ هم ندارم برای همین از جام بلند شدمُ رفتم پایین از تو یخچال یک لیوان اب برداشتمُ خوردم... داشتم از کنار اتاق مامان و بابا رد میشدم که به اتاق خودم برم که ناگهان  صدای گریه مامانُ شنیدم..اول فکر کردم توهم زدم ولی پشت در وایستادمُ گوش تیز کردم که دیدم بله این صدای گریه مامان ریحانه منه...خواستم در بزنمُ وارد اتاق بشم ولی حرف بابا مانع از این کارم شد...

پارت سی و پنج...
ما را در سایت پارت سی و پنج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fereshteyeazab بازدید : 95 تاريخ : سه شنبه 14 اسفند 1397 ساعت: 18:59